ابله محله

گاه‌نوشت‌های پسرکی دیوانه

بایگانیِ اکتبر, 2007

باران

باران هنگامه کرده، ابرها با هم مسابقه دارند، سیاهی خیابان چون مشکی موهای تو می‌درخشد، برق چشمک آسمان نویدهای خوش می‌دهد. چه پاییز زیبایی است اینجا، این خزان با وجود تو هیچ کم از بهاران ندارد.

مهتاب

شباهنگام که برای غرق شدن در دامن رویا می‌روم. به ماه و ستارگان نظری از سر تحقیر می‌افکنم و می‌خندم و بلند‌بلند فریادی از سر شوق می‌زنم و می‌گویم…

تو ای ماهتاب آسمان‌ها، و شما ای ستارگان کائنات. اینجا در قلب کوچک من دخترکی است مه‌سان که چشمانی پرستاره دارد. پرستاره تر از کاهکشان راه‌شیری و تابان‌تر از هر قمری…