ابله محله
گاهنوشتهای پسرکی دیوانهبایگانیِ ابلهانه
افکار ابلهانه
یه فکر بکر ابلهانه زده به سرم. خب میتونه واسه دانشمندان جوان ایرانی یه باب گشوده ای باشه؛ اینکه «چطور میشه گیلاس و هندوانه رو به هم پیوند زد»!؟ تشویق لازم نیست، متشکرم، ممنونم.
تو همین ذهنیت ها بودم که یهو چشمم به این خبر افتاد؛ یه مرد خسیس ایرانی محکوم به پرداخت مهریه ی 124 هزار شاخه رزی شد!!
داستان از این قراره که زنه پس از ده سال مزدوج شدن تصمیم گرفته که یه زهر چشمی از شوهرش بگیره، به همین خاطر مهریه رو که عین چک روز می مونه، رو گذاشته اجرا! دادگاه هم اومده آپارتمان مرد رو گرو گرفته تا رزها در بیان!!
یه حساب سر انگشتی کنیم؛ اگه رزها رو بره از بازار هم بگیره فکر نمیکنم دیگه زیر 500 تومان بهش بدن که به قرار 124 هزار شاخه میشه 62 میلیون تومان ناقابل، اگرم لارژ بازی دربیاره و 1500 تومانی بخره که واویلا، 186 میلیون، اگرم پلاسیده بخره…
حالا از پولش که بگذریم، تصورش رو بکن یه آدم خسیس چندین میلیون بخواهد گل بخره!! چه حسی میشه، وووی ی ی ی… 😀
چوبی در دهان!
قبل از هر دیدارت، سیل حرفها مرا در خود غرق میکند، میدانم یا نمیدانم، دقیقا نمیدانم، اما میدانم که چه چیزهایی را باید به تو بگویم، باید درباره ی گربه همسایه که از دستم سوسیس خورد با تو حرف بزنم، درباره ی کبوترانی که صبحدم ظرف دانهها را واژگون کردند؛ و از گلی که دیروز در اتاق پشتی گل داد.
اما، میدانی، ای زیبای من، هر گاه که چهرهات را در حضور مهربانانهات از نزدیک می بینم، زبانم چون چوب درختی که هزاران سال خشک باشد، ثابت می ماند و چیزی برای ابراز ندارد. بهتر است که هیچ حرفی نزنم، هیچ چیز به عظمت زیبایی خندههای تو و آن صورت بشاشت نیست، هیچ چیز به آن اندازه مرا تازه و جوان نمیکند.
خدا حفظت کند…