ابله محله
گاهنوشتهای پسرکی دیوانهبایگانیِ ادبیات
برگی از چنار افتاد، پیام آمدنت داد

بادکنک، کودک، عشق و پاییز...
دستهایت را بگشا، شبنمهای باران پاییزی از بلندای پیچک حصار زندگی بر صورتت میچکند. دستهایت را بگشا، بوی ماه آشنایی میآید، آنرا برگیر. فردا شاید باران نمناکی بزند، چترت را برندار، بگذار خیس شویم. امروز و فردا مهربان باش، مهربانتر…
صبح، آفتاب بالا میآید، خواب نیستم، زودهنگام در میانه ی شلوغی رهگذران، به میدان شهر شبیخونی میِزنم و شاخه گلی سرخ از برای تو میربایم؛ چه شیرین است بوی آن، چون آن نگاه محسورگر و خندههای اغواگرت، پیرمرد باغبان فریاد میزند، میگریزم…
به یاد تو دانهی سحرآمیزی که در حیاط خانه کاشته بودم گل کرده است و بزرگ شده؛ چنار عشق. خود را از آن بالا میکشم تا به تو برسم. میدانم که تو آنجایی، میدانم که تمام این مدت در آنجا منتظرم بودی، طفلی که بزرگ میشود…
از آن بالا تمام شهر چونان شعری تازه از برگهای عاشقانه فام پاییز است؛ از آن بالا انارستانی را مییابم که هرگز ندیده بودم. آه خدایا، چنارها برایم دست تکان میدهند و کلاغی دهنکجی میکند. از آن بالا تازه میفهمم که چه کوچکم در برابر تو، تازه میفهمم که کودکانه دوستت میدارم…
یاد آن بادکنکهای صورتی و نارنجی و سبزی که به تو هدیه کردم میافتم. یاد آن گوشماهیهایی که برایت از جعبهی گنجهایم ارمغان آورده بودم، یاد آن آبنباتکشی که پر از مورچه شده بود و یاد آن کتابهای داستان مصور پاره پاره…
و تازه میفهمم که چه خوب، این کودکی من بود که ترا شیفته ساخت، چه موهبتی که دوستدار کودکانی. چه عالی که دلم را نمیشکنی و مضحکه نمیکنیام. تو را به همین خاطر است که میستایم؛ فرشتهای که ذوق و شوق کودکانه میدهد…
فردا اما هدیهای برایت نمیآورم، چرا که پاییز غوغا خواهد کرد…
پسرک خوشحال!
زن بغلدستی خوشبر و روی توی بانک با مهربانی: آقا نوبت شماست، من بعدتونم!
پسرک خوش تیپ زیرکمآب بیچشم و رو: اه ه ه ه!!
همان زن بغلدستی خوشبر و روی توی بانک با مهربانی بیشتر: خوشحال شدی!؟
پسرک خوش تیپ زیرکمآب بیچشم و رو با بیشرمی: آره، میشه منو خوشحالترم کنی؟؟
همان زن بغلدستی خوشبر و روی توی بانک با عصبانیت زیاد: ای بیشعور چشمچرون… آی مردم…
جای خالی بزرگ
جاهای خالی بزرگی در کوچه هست. سطلهای آشغال ناپدید شدهاند. دیشب چهارشنبه سوری بود!
زندگی من با موج
امروز زیاد حال و حوصله ندارم. به همین خاطرم براتون یه کتاب موبایل درست کردم. داستان «زندگی من با موج» اثر «اکتاویو پاز» که البته جناب «نیما ملک محمدی» اونو ترجمه کردن. اینو بگم که خودم هنوز نخوندمش. می خونم و بعد نظرمو همینجا می نویسم. شما هم همینکارو کنین.
دانلود کتاب مخصوص موبایل: لینک یک یا لینک دو*
* به دلیل بامبولی که این سایت درآورد ابتدا فایل را فشرده کردهام (rar) بعد بالاگذاری نمودهام. پس لطفا پس از دریافت ابتدا فایل را ازحالت فشرده خارج کرده و بعد به موبایل انتقال دهید.
غسل تطهیر
امروز و دیروز و روز قبل
اینجا باران میبارد
شر و شر و شر و شر
اینجا باران شلاقی میبارد
میبارد، میبارید و خواهد بارید.
اینجا همه چیز شسته میشود
تازه میشود، سرزنده میشود
ماشینهای دود گرفته ی پارک شده در کنار خیابان
ساختمانهای سیاه سنگ مرمر سنگدل
کوچههای بدون برگ قرمز چنار پاییزی
همه چیز و همه کس.
اینجا گاه کسی دلش را روی رخت
روی رخت لباسهای مادر پهن میکند
پهن میکند تا چیزهای بیهودهای را بشوید
چیزهای بیهوده ی اضافی مضر کشنده ی مرگباری را.
اینجا شر و شر و شر
تند و تند و تند
باران میآید
باران میبارد.
رخت لباس پر است
مادر لباس میشوید
جایی برای پهن کردن دلم نیست
آنرا روی نرده سنجاق میکنم، آخ خ خ . . .
باران میآید، شر و شر و شر
باران میبارد.
فرداها که باران قطع شود
و دلم در این باران بندآمده خشک شود
دوباره چون نخستین روز پیش از گناه
تازه و پاک و نورانی و بدون لکه خواهد بود.
وای
چه خوب
چه خوب که باران میبارد
چه خوب که باران شر و شر و شر میآید.
خاطرات روسپیان سودازدهی من
بیش از یک هفتهای است که میخواهم این چند لینک را برای دوستانی که هنوز آخرین کتاب «گابو» – همون گابریل گارسیا مارکز خودمون – رو دریافت نکردهاند و دلشان واسه ماکز غنج میزند را معرفی کنم ولی نمیرسم.
عارضم به حضور منورالنورتون که جناب مارکز که یه پاشون لبه بومه و یه پاشونم لب جوی، در این آخر عمری دست از نگارش برنداشتن و در اکتبر 2004، کتاب «خاطرات روسپیان سودازدهی من» رو به رشته ی تحریر درآوردن که همون اول کاری هم بازار رو یه تکونی دادن!
ماجراهای ترجمه کتاب تو ایران خیلی طولانیه که از خیرش میگذرم، فقط همین که جناب «امیر حسین فطانت» کتاب رو از اسپانیایی – زبان اصلی کتاب – به فارسی برگردوندن و پس از اینکه یه مدت فقط فصل اول کتاب قابل دریافت بود، به نشانه ی اعتراض به عدم اجازه ی نشر در ایران، کل کتاب رو واسه دانلود گذاشتن!
بنده هم کتاب رو دریافت کردم و چند جای دیگه بالاگذاری نمودم تا هم دریافتش واسه شما راحت تر باشه هم اینکه اگه اتفاقی افتاد لااقل یه جای دیگه هم کتاب باشه و خلایق مشتاق اندر کف نمونن! 😉
دریافت نسخه PDF خاطرات روسپیان سودازدهی من: لینک دانلود یک یا لینک دانلود دو
دریافت نسخه جاوا (مخصوص موبایل): لینک دانلود