ابله محله

گاه‌نوشت‌های پسرکی دیوانه

بایگانیِ تو

چوبی در دهان!

قبل از هر دیدارت، سیل حرف‌ها مرا در خود غرق می‌کند، می‌دانم یا نمی‌دانم، دقیقا نمی‌دانم، اما می‌دانم که چه چیزهایی را باید به تو بگویم، باید درباره ی گربه همسایه که از دستم سوسیس خورد با تو حرف بزنم، درباره ی کبوترانی که صبح‌دم ظرف دانه‌ها را واژگون کردند؛ و از گلی که دیروز در اتاق پشتی گل داد.

اما، می‌دانی، ای زیبای من، هر گاه که چهره‌ات را در حضور مهربانانه‌ات از نزدیک می بینم، زبانم چون چوب درختی که هزاران سال خشک باشد، ثابت می ماند و چیزی برای ابراز ندارد. بهتر است که هیچ حرفی نزنم، هیچ چیز به عظمت زیبایی خنده‌های تو و آن صورت بشاشت نیست، هیچ چیز به آن اندازه مرا تازه و جوان نمی‌کند.

خدا حفظت کند…

تو را دوست می‌دارم

تو را دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل‌ها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست‌داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس
اندک می‌بینم.

بی تو جز گستره بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

پل الوار
مترجم: احمد شاملو

متن انگلیسی