ابله محله
گاهنوشتهای پسرکی دیوانهبایگانیِ عشقی
بودن یا نبودن
بودنها همیشه با بودن معنی نمیشود،
و نبودنها هم با نبودن.
کاشکی در نبودنهامان باشیم،
که بهترین بودنها در نبودنهاست؛
بودنهایی که غبار بودن و غم نبودن نمیپذیرد؛
بودنهایی که رنگ نبودن نخواهد پذیرفت، هرگز… هرگز… هرگز.
و چه حیف که من، در بودنهایم، نیستم؛
و صد افسوس که نبودنهایم بودنی ندارد؛
و اگر هم که نبودنم، بودن بدون نبودنی داشت،
با بودنهای نبودنم، صوابکار نشدم؛ وای بر من خطاکار… وای بر من… وای.
عشق
خطاست که بیاندیشیم عشق حاصل همراهی دراز مدت و زناشویی طولانی است. عشق فرزند قرابت روح است و این وابستگی اگر به لحظهای خلق نشود به سالها و حتی نسلها موجود نخواهد شد.
جبران خلیل جبران – بالهای شکسته
مه
ابرها از بالاي بالاي بالا، قدري پايين آمده بودند، قدري به زمين زميني نزديک بودند، ديگر نه فخري بود و نه غروري، ديگر نه فصلي بود و عبوري، ديگر هيچ فاصله اي به معني دوري نبود، آنجا آسمان زمين بود و زمين آسمان. آنجا، مه همچون بوي حضور تو چيزي فراچنگيافت و دست نايافتني مي نمود. آنجا…، آری آنجا عشقی سر میگرفت…